اگر روزی تو را می یافتم در ناكجاهایت

سرم را با دو دستم می نهادم پیش پاهایت
پر از تقویم های كهنه كردم، خانه خود را

به امیدی كه اینك نا امیدم از تماشایت

تو با من بودی از آغاز، یعنی خواب می رفتم

تكان می داد اگر گهواره ام را موج رویایت

اگر چه عاشقم، اما تو ای آیینه باور كن

نمی فهمم دلیل وعده امروز و فردایت

تو اصلا جای من، حالا بگو با من چه میكردی

اگر چون برگ می پوسید روزی آرزوهایت؟