بعد ۲سال برگشتم

سلام

بعد ۲سال برگشتم

معذرت که نبودم...

۲ سال هر کاری کردم جز دردودل با خودم

اومدم اینجا تا دوباره با خودم خلوت کتم

به کمک تک تکتون احتیاج دارم

روز سپندارمذگان ( روز عشق گرامی باد )

 

روز سپندارمذگان ( روز عشق گرامی باد )
روز  29  بهمن روز سپندار مذگان
روز عشق شاد باد
وقتي به شروع و چگونگي وقوعش فكر مي كنم، بنظرم همه چيز گيج و پيچيده مي آيد! اما ظاهرا اين گيجي چندان هم عجيب ودور از انتظار نيست،چون عبارت "ضربه فرهنگي" را چنين تعريف كرده اند: "تغييراتي در فرهنگ كه موجب به وجود آمدن گيجي، سردرگمي و هيجان مي شود." اين ضربه چنان نرم و آهسته بر پيكر ملت ما فرود آمد كه جز گيجي و بي هويتي پي آمد آن چيزي نفهميديم! شايد افراد زيادي را ببينيد كه كلمات Hi  و Hello  را با لهجه غليظ Americanاش تلفظ مي كنند. اما تعداد افرادي كه از واژه درود استفاده مي كنند، بسيار نادر است! همينطور كلمه Thanks  بيش از سپاسگزارم و Good bye  بسيار راحت تر از «بدرود» در دهان ها مي چرخد.
ما حتي به اين هم بسنده نكرده ايم!
اين روزها مردم برگزاري جشن ها و مناسبت هاي خارجي را نشانه تجدد، تمدن و تفاخر مي دانند.سفره هفت سين نمي چينند، اما در آراستن درخت كريسمس اهتمام مي ورزند!
جشن شب يلدا كه به بهانه بلند شدن روز، براي شكرگزاري از بركات و نعمات خداوندي برگزار مي شده است را نمي شناسند، اما همراه و همزمان با بيگانگان روز شكرگزاري برپا مي كنند! همه چيز را در مورد  Valentine و فلسفه نامگذاريش مي دانند، اما حتي اسم "سپندار مذگان" به گوششان نخورده است.
چند سالي ست حوالي26  بهمن ماه  (14  فوريه) كه مي شود هياهو و هيجان را در خيابان ها مي بينيم.  مغازه هاي اجناس كادوئي لوكس و فانتزي غلغله مي شود. همه جا اسم Valentine  به گوش مي خورد.
از هر بچه مدرسه اي كه در مورد والنتاين سوال كني مي داند كه "در قرن سوم ميلادي كه مطابق مي شود با اوايل امپراطوري ساساني در ايران، در روم باستان فرمانروايي بوده است بنام كلوديوس دوم. كلوديوس عقايد عجيبي داشته است از جمله اينكه سربازي خوب خواهد جنگيد كه مجرد باشد. از اين رو ازدواج را براي سربازان امپراطوري روم قدغن مي كند.كلوديوس به قدري بي رحم وفرمانش به اندازه اي قاطع بود كه هيچ كس جرات كمك به ازدواج سربازان را نداشت.اما كشيشي به نام والنتيوس(والنتاين)،مخفيانه عقد سربازان رومي را با دختران محبوبشان جاري مي كرد.كلوديوس دوم از اين جريان خبردار مي شود و دستور مي دهد كه والنتاين را به زندان بيندازند. والنتاين در زندان عاشق دختر زندانبان مي شود .سرانجام كشيش به جرم جاري كردن عقد عشاق،با قلبي عاشق اعدام مي شود...بنابراين او را به عنوان فدايي وشهيد راه عشق مي دانند و از آن زمان نهاد و سمبلي مي شود براي عشق!"
اما كمتر كسي است كه بداند در ايران باستان، نه چون روميان از سه قرن پس از 
ميلاد، كه از بيست قرن پيش از ميلاد، روزي موسوم به روز عشق بوده است!
جالب است بدانيد كه اين روز در تقويم جديد ايراني دقيقا مصادف است با  29  بهمن، يعني تنها  3  روز پس از والنتاين فرنگي! اين روز "سپندار مذگان" يا "اسفندار مذگان" نام داشته است. فلسفه بزرگداشتن اين روز به عنوان "روز عشق" به اين صورت بوده است كه در ايران باستان هر ماه را سي روز حساب مي كردند و علاوه بر اينكه ماه ها اسم داشتند، هريك از روزهاي ماه نيز يك نام داشتند. بعنوان مثال روز اول "روز اهورا مزدا"، روز دوم، روز بهمن ( سلامت، انديشه) كه نخستين صفت خداوند است، روز سوم ارديبهشت يعني "بهترين راستي و پاكي" كه باز از صفات خداوند است، روز چهارم شهريور يعني "شاهي و فرمانروايي آرماني" كه خاص خداوند است و روز پنجم "سپندار مذ" بوده است. سپندار مذ لقب ملي زمين است. يعني گستراننده، مقدس، فروتن. زمين نماد عشق است چون با فروتني، تواضع و گذشت به همه عشق مي ورزد. زشت و زيبا را به يك چشم مي نگرد و همه را چون مادري در دامان پر مهر خود امان مي دهد. به همين دليل در فرهنگ باستان اسپندار مذگان را بعنوان نماد عشق مي پنداشتند. در هر ماه، يك بار، نام روز و ماه يكي مي شده است كه در همان روز كه نامش با نام ماه مقارن مي شد، جشني ترتيب مي دادند متناسب با نام آن روز و ماه. مثلا شانزدهمين روز هر ماه مهر نام داشت و كه در ماه مهر، "مهرگان" لقب مي گرفت. همين طور روز پنجم هر ماه سپندار مذ يا اسفندار مذ نام داشت كه در ماه دوازدهم سال كه آن هم اسفندار مذ نام داشت، جشني با همين عنوان مي گرفتند.

سپندار مذگان جشن زمين و گرامي داشت عشق است كه هر دو در كنار هم معنا 
پيدا مي كردند. در اين روز زنان به شوهران خود با محبت هديه مي دادند. مردان
نيز زنان و دختران را برتخت شاهي نشانده، به آنها هديه داده و از آنها
 اطاعت مي كردند.
ملت ايران از جمله ملت هايي است كه زندگي اش با جشن و شادماني پيوند فراواني داشته است، به مناسبت هاي گوناگون جشن مي گرفتند و با سرور و شادماني روزگار مي گذرانده اند. اين جشن ها نشان دهنده فرهنگ، نحوه زندگي، خلق و خوي، فلسفه حيات و كلا جهان بيني ايرانيان باستان است. از آنجايي كه ما با فرهنگ باستاني خود ناآشناييم شكوه و زيبايي اين فرهنگ با ما بيگانه شده است. نقطه مقابل ملت ما آمريكاييها هستند كه به خود جهان بيني دچار مي باشند. آنها دنيا را تنها از ديدگاه و زاويه خاص خود نگاه مي كنند. مردماني كه چنين ديدگاهي دارند، متوجه نمي شوند كه ملت هاي ديگر شيوه هاي زندگي و فرهنگ هاي متفاوتي دارند. آمريكاييها بشدت قوم پرستند و خود را محور جهان مي دانند. آنها بر اين باورند كه عادات، رسوم و ارزش هاي فرهنگي شان برتر از سايرين است. اين موضوع در بررسي عملكرد آنان بخوبي مشهود است. بعنوان مثال در حالي كه اين روزها مردم كشورهاي مختلف جهان معمولا به سه، چهار زبان مسلط مي باشند، آمريكاييها تقريبا تنها به يك زبان حرف مي زنند. همچنين مصرانه در پي اشاعه دادن جشن ها و سنت هاي خاص فرهنگ خود هستند.
"اطلاع داشتن از فرهنگ هاي ساير ملل" و "مرعوب شدن در برابر آن فرهنگ ها"
دو مقوله كاملا جداست.
با مرعوب شدن در برابر فرهنگ و آداب و رسوم ديگران، بي اينكه ريشه در خاك، در فرهنگ و تاريخ ما داشته باشد، اگر هم به جايي برسيم، جايي ست كه ديگران پيش از ما رسيده اند و جا خوش كرده اند!
براي اينكه ملتي در تفكر عقيم شود، بايد هويت فرهنگي تاريخي را از او گرفت. فرهنگ مهم ترين عامل در حيات، رشد، بالندگي يا نابودي ملت ها است. هويت هر ملتي در تاريخ آن ملت نهاده شده است. اقوامي كه در تاريخ از جايگاه شامخي برخوردارند، كساني هستند كه توانسته اند به شيوه مؤثرتري خود، فرهنگ و اسطوره هاي باستاني خود را معرفي كنند و حيات خود را تا ارتفاع يك افسانه بالا برند. آنچه براي معاصرين و آيندگان حائز اهميت است، عدد افراد يك ملت و تعداد سربازاني كه در جنگ كشته شده اند نيست؛ بلكه ارزشي است كه آن ملت در زرادخانه فرهنگي بشريت دارد.
شايد هنوز دير نشده باشد كه روز عشق را از  25   بهمن  ( Valentine) به  29  بهمن (سپندار مذگان ايرانيان باستان) منتقل كنيم

آغوش

آغوشت رو به غیر از من به روی هیچ كی باز نكن
منو از این دل‌خوشی‌ها آرامشم جدا نكن
من برای با تو بودن پر از عشق و خواهشم
واسه بودن كنارت تو بگو به هر كجا پر می‌كشم
منو تو آغوشت بگیر آغوش تو مقدسه
بوسیدنت برای من تولد یك نفسه
چشمای مهربون تو منو به آتیش میكشه
نوازش دست های تو عادت ترك هم نمی‌شه
فقط تو آغوش خودم دغدغه هاتو جا بذار
به پای عشق من بمون هیچ كسو جای من نیار
مهر لباتو رو تن و روی لب كسی نزن
فقط به من بوسه بزن به روح و جسم و تن من

parejadibujocopiasa9.jpg

چه زیباست ...!!

چه زیباست بخاطر تو زیستن و برای تو ماندن
به پای تو بودن و به عشق تو سوختن
و چه تلخ و غم انگیز است دور از تو بودن و برای تو گریستن
ای کاش می دانستی بدون تو مرگ گواراترین زندگیست
بدون تو و به دور از دستهای مهربانت زندگی چه تلخ و ناشکیباست
چه زیباست بخاطر تو زیستن ...
ثانیه ها را با تو نفس کشیدن ، زندگی را برای تو خواستن
چه زیباست عاشقانه ها را برای تو سرودن
بدون تو چه محال و نا ممکن است زندگی
چه زیباست بی قراری برای لحظه ی آمدن و بوئیدنت
برای با تو بودن و با تو ماندن ، برای با هم یکی شدن
کاش به باور این همه صداقت و یکرنگی می رسیدی
ای کاش می دانستی مرز خواستن کجاست
و ای کاش می دیدی قلبی را که فقط برای تو می تپد ...

من و تو ...

نازنینم !
تو برایم هنوز بهترین حضور هستی ، در بهترین قاب دنیا .
من و تو می توانیم دوباره عاشق شویم قبل از اینکه باران از پیچ این کوچه بگذرد.
تن غربت زده جوانی ام از عشق تو گم شد واین نوشته زخمی بر دیوار دلم رنگ ترحم گرفت.
من انتظار آبی ترین روزها را می کشم نباید در حسرت نبودن شهد شیرین زندگی ثانیه ها را به ساعت ها تبدیل کنم و بی آرزو خواب فرداها را ببینم .
به اندازه همان ستاره هایی که شب های خلوتم را نظاره گر بودند می خواهمت و سحرگاهان همراه با طلوع خورشید از شوق تو بیدار می شوم و صدای عاشق ترین شقایق ها را از پنجره اتاقم می شنوم... 

درهای زندگی ...

درهای زندگی بسته نیست همچنان كه ماه هیچگاه بخواب نمیرود
همچنان كه نفس تو از عشق آغاز میشود و به گلی در تپه های بهشت میرسد.
درهای زندگی  همیشه باز است همچنان كه آفتاب هر روز در پیراهن تو میتپد،
پنجره قلبت را باز بگذارعطری زیبا میخواهند به دیرار تو بیاید.
دفتر چه خاطراتت را باز كن و سطر های سرد و برهنه را بخوان،
حتماً مرادرآخرین سطر خواهی یافت كه به همراه كبوتر ها به تو خیره شده ام.
مرا در ساقة یك شبدر گمنام و در ریشه های یك گندم مهربان بخوان،
من در بالهای یك سینه سرخ خانه دارم
من هر روز به هوا و آبهایی كه در زیر پای تو میگذرند سلام میفرستم

من سالها بیش از آنكه زمین با خورشید دوست بوده با تو دوست بوده ام

اگر همه دفتر های جهان هم مال من باشند نمیتوانند حرفهایم را برایت بنویسند
اگر همه روز ها مال من باشند اگر همه شبها را در كاسه من بریزند  
اگر همه درختان بخاطر من مداد شوند باز هم نمیتوانم گوشه ای از نگاه ترا بسرایم.
دلم در سینه میتپد و حرفهایم از دهان تو بیرون می آید
من بی تو یك قطره اشك نارسم.
درهای زندگی بسته نیست
چون تو هر روز گلهای آفتابگردان را به احوالپرسی من میفرستی ...

من دلم میخواهد خانه ای داشته باشم پر دوست كنج هر دیوارش دوستانم بنشینند
آرام گل بگو گل بشنو هر كسی میخواهد وارد خانه پر مهر و صفامان گردد
شرط وارد گشتن شستشوی دلهاست شرط آن داشتن یك دل بی رنگ و ریاست
بر درش برگ گلی میكوبم و به یادش با قلم سبز بهار مینویسم
ای دوست خانه دوستی ما اینجاست تا كه سهراب نپرسد دیگر خانه دوست كجاست

 

 

خداوندا...
دوستانی به من بده تا با من گریه کنند
دوستی که با من بخندد را خودم پیدا خواهم کرد...

 

 

آرزوی من ...

عشق من سلام!
می دونی چیه ... آرزومه بریم یه جای خلوت واسه جشن تولد آرزوهامون ماه و خورشید روشن می کنیم!!
آخه من دری که با کلید اون تورو شناختم هرگز نخواهم بست حتی اگر تمام عاقلای دنیا منو به جرم راندن عقل از پنجره تفکر پای میز محاکمه ببرند به جرات می گم خیلی پررنگ تر از دوست داشتن  دوستت دارم! حرف از امانت داریست، حرف از کلیدست، حرف از مراقب ویژه قلبهاییست که دارن زیر دست حکیم ناآگاه زمان از دست میروند. صحبت از خستگی نیست، اگر خسته باشیم که عاشقیمون یه جایی بین زمین و آسمون اشکال داره ، آخه روح مجنون هیچ وقت کسی رو که از عشق خسته بشه رو نمی بخشه و ما از اونهایی هستیم که اگر روح سرفصل عاشقی های دنیا ازمون آزرده باشه خواب به چشممون نمیاد. نکنه گمان کنی من از اون همسفرایی هستم که بین راه خستگی رو بهونه می کنن، به جون خودت تا هر وقت که بخوای برای ساختن اون قصر رویایی با پنجره های طلایی روزا رو به دفتر خاطراتم گره می زنم...! خب می دونی به روزگار نمی شه خرده گرفت اما به عشق چرا! گیریم که روزگار توانایی دور نگه داشتن مارو داشته باشه اما دل هامون که دست اون نیست... هست!؟ تورو به جون کسی که دوستش داری نذار تسلیم معادله ی دل و دیده بشیم. پس یه قرار قطعی نقره ای می ذاریم:
«صبر از من ، بی قراری از تو»
اونقدر عاشق می شیم که تشخیص اینکه کدوممون عاشق تره برای خودمون مشکل باشه چه برسه به دیگران...! دلم می خواد یه جوری زندگی کنم که آدما بهش می گن عجیب! فقط به تو سلام کنم، فقط با تو حرف بزنم، فقط واسه تو دعا کنم، دستم فقط تو دست تو باشه، فقط مال تو باشم و تو هم فقط مال من باشی...! از سهراب نیم اجازه ای می گیرم و برات می نویسم: « تا تو هستی زندگی باید کرد » کاش یه معجزه ای بشه، چه می دونم مثلا یه پیغامی از آسمون واست بیاد و یکی بهت بگه که من چقدر دوستت دارم.
این آخری اگه بشه دیگه هیچ چی نمی خوام. اینم درد دلای دلم، می خواستم خودش فوران کنه که کرد. حالا دیگه روی ماهتو با یه عشق عجیب از همین جا، یعنی نزدیک نزدیک می بوسم و میسپارمت به دست اونی که عشقت رو سپرد دست دل من...!
و میگم عشق جاودانه من " دوستت دارم "

قاصدک

" گفته بودی دلتنگی هایم را با قاصدک ها قسمت کنم تا به گوش تو برسانند. می گفتی قاصدکها گوش شنوا دارند غم هایت را در گوششان زمزمه کن و به باد بسپار . من اکنون صاحب دشتی قاصدکم اما مگر تو نمی دانستی قاصدکهای خیس از اشک می میرند "

دلم دلتنگ توست که ...

به هر جا که نگاه میکنم تو را میبینم. تصویر تو تنها چیزیست که چشمهایم باور میکند. دستان لرزانم را دراز میکنم تا صورت مهربانت را لمس کنم اما به یکباره محو میشود و من به یاد میاورم که تو در کنار من نیستی. چشمهایم را آرام می بندم، صدایت در گوشم میپیچد، طنین خنده هایت همه جا را پر میکند، بی اختیار لبخند میزنم ولی صدایت دور و دورتر میشود و من به یاد میاورم که باز هم تو نیستی. چه شیرین است تمام لحظه ها را به یاد تو بودن!
دلم میخواد با تو در کنار ساحل بنشینم سرم را روی شانه ات بگذارم و امواج آبی را نگاه کنم و به آواز امواج گوش بسپارم. دلم برای آرامش نیلگون امواج تنگ شده ، دلم برای چشمهای دریایی تو تنگ شده، دلم هوایت را کرده است...!

میبینی!
دوباره بیقرار شده ام گیج شده ام.
تو این حرفهای آشفته را به دل دیوانه ام ببخش .
" دوستت دارم عشق من "
دوباره این دل دیوانه برای دیدن تو دلتنگ شده، برای تو...
می خواهم برای تو بنویسم
آری برای تو که وجودمی، برای تو که تمام دنیای منی
می خواهم نوشته هایم را به نگاه ناز تو ، به دستان نوازشگرت
به تو که با گرمی عشق به من زندگی دادی به تو که اگر نباشی من دگر نیستم

پس باش تا من هم باشم ، بمون تا بمونم ...

سیب ,حمید مصدق ، فروغ فرخ زاد

" حمید مصدق "

تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم

باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من كرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاك
و تو رفتی و هنوز،
سالهاست كه در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تكرار كنان می دهد آزارم
و من اندیشه كنان غرق در این پندارم
كه چرا باغچه كوچك ما سیب نداشت


 

 " جواب زیبای فروغ فرخ زاد به حمید مصدق"


من به تو خندیدم
چون كه می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا كه با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیك لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاك
دل من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را ...
و من رفتم و هنوز سالهاست كه در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تكرار كنان
می دهد آزارم
و من اندیشه كنان غرق در این پندارم
كه چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت

دلم تو را می خواهد و ...

عزیزم دلم برات تنگ شده!
دلم می خواد با تو باشم، کنارت باشم.
دلم می خواد دستات تو دستام باشه در حالی که سرم رو می ذارم رو شونه هات.
دلم می خواد تو چشای خوشگلت زل بزنم و دنیا تو این لحظه متوقف بشه برای همیشه.
دلم می خواد تمام خیابون های شهر رو باهات قدم بزنم در حالی که از خودمون برای هم میگیم.
دلم می خواد تو رستوران روی میز دستات رو بگیرم.
دلم می خواد هر کی تو رستورانه از عشقی که به هم داریم حسودیش بشه.
دلم می خواد بدونی از نظر من چقدر خوشگلی.
دلم می خواد بدونی چقدرعاشقتم و دوستت دارم.
دلم می خواد قلبم رو پیشت جا بزارم و دلت مال من باشه برای همیشه.

دلم همه ی اینارو می خواد و از همه بیشتر تو رو...!!

« دوستــــــت دارم »

بـــه بزرگتـــریــن عشـــق و احســــــاس در کــوتـــاه تـــریــن جملــــه  ممکــن بــه روی لطیف تـــریــن گـــل ســـرخ بــرای تـو بهتـــریـــن کـــسم می نویســــم :« دوستــــــت دارم »

سخنان دکتر علی شریعتی

وقتی کبوتری شروع به معاشرت با کلاغها می کند پرهایش سفید می ماند، ولی قلبش سیاه میشود. دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست اسراف محبت است

♥                 

دل های بزرگ و احساس های بلند، عشق های زیبا و پرشکوه می آفرینند
                اما چه رنجی است لذت ها را تنها بردن و چه زشت است زیبایی ها را تنها دیدن و چه بدبختی آزاردهنده ای است تنها خوشبخت بودن! در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است

♥                
            اکنون تو با مرگ رفته ای و من اینجا تنها به این امید دم میزنم که با هر نفس گامی به تو نزدیک تر میشوم . این زندگی من است
♥                
      وقتی خواستم زندگی کنم، راهم را بستند.وقتی خواستم ستایش کنم، گفتند خرافات است.وقتی خواستم عاشق شوم گفتند دروغ است.وقتی خواستم گریستن، گفتند دروغ است.وقتی خواستم خندیدن، گفتند دیوانه است.دنیا را نگه دارید، میخواهم پیاده شوم

 ♥                

     اگر قادر نیستی خود را بالا ببری همانند سیب باش تا با افتادنت اندیشه‌ای را بالا ببری
                  
 ♥                 

به سه چیز تکیه نکن ، غرور، دروغ و عشق.آدم با غرور می تازد،با دروغ می بازد و با عشق می میرد  (دکتر علی شریعتی) 

http://www.iranian.fi/uploads/posts/2009-07/1248174927_1224060137.jpg

شب آخر


 

شبی که رفتی در خیابان نشستم گریه کردم...

از غم دردی که دیدم بی تو هستم گریه کردم...

خواستم از آرزوهای دلم حرفی بگویم...

چون نبودی باز با یادت نشستم گریه کردم...

از غرورم کوه ها را زیر پایم می نهادی...

مم برایت این غرورم را شکستم گریه کردم...

گرچه لبخندی زدم گفتی «خداحافظ» ولی من...

تا تو رفتی عقده ی دل را گسستم گریه کردم...

خواستم چون لحظه ای از دیدنت غافل نگردم...

چشم را پشت سرت دیگر نبستم گریه کردم... 

از مرگ هراسم نیست " من از زندگی می ترسم که ناگاه به انتها می رسد " من تشنه ترین احساسم زمانی است که سنگ قبرم را می شویند و سهم من " تنها شنیدن صدای آب است


گفتمش: شیرین ترین آواز چیست؟

چشم غمگینش به رویم خیره ماند...

قطره قطره اشکش از مژگان چکید...

لرزه افتادش به گیسوی بلند...

زیر لب غمناک خواند...

ناله زنجیرها بر دست من...

گفتمش: آنگه که از هم بگسلند...

خنده تلخی بر لب آورد و گفت:

آرزویی دلکش است اما دریغ...

بخت شورم ره برین امید بست...

و آن طلایی زورق خورشید را...

صخره های ساحل مغرب شکست...

من به خود لرزیدن٬ از دردی که تلخ...

در دل من با دل او می گریست...

گفتمش بنگر در این دریای کور...

چشم هر اختر چراغ زورقیست...

سر به سوی آسمان برداشت گفت:

چشم هر اختر چراغ زورقیست...

لیکن این شب نیز دریاییست ژرف...

ای دریغا شیروان! کز نیمه راه...

می کشد افسون شب در خوابشان...

گفتمش: فانوس ماه می دهد از چشم بیداری نشان...

گفت: اما در شبی این گونه گنگ...

هیچ آوایی نمی آید به گوش...

گفتمش: اما دل من می تپد...

گوش کن! اینک صدای پای دوست...

گفت: ای افسوس در این دام مرگ...

باز صید تازه ای را می برند...

این صدای پای اوست...

گریه ای افتاد در من بی امان...

در میان اشک ها پرسیدمش:

خوش ترین لبخند چیست؟

شعله ای در چشم تاریکش شکفت...

جوشِ خون در گونه اش آتش فشاند...

 گفت: لبخندی که عشق سربلند...

وقت مردن بر لب مردان نشاند...

من ز جا برخاستم بوسیدمش... 


بي تو اما به چه حالي من از ان كوچه گذ شتم

بي تو مهتاب شبي باز از ان كوچه گذ شتم/ همه تن چشم شدم خيره به دنبال تو گشتم/ شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم / شدم ان عاشق ديوانه كه بودم/ يادم امد كه شبي با هم از ان كوچه گذ شتيم/ پر گشوديم و در ان خلوت دلخواسته گشتيم/ ساعتي بر لب ان جوي نشستيم/ تو همه راز جهان ريخته در چشم سياهت/ من همه محو تماشاي نگاهت/با تو گفتم: ((حذر از عشق !- ندانم/ سفر از پيش تو هرگز نتوانم. نتوانم!/روز اول كه دل من به تمناي تو پر زد / چون كبوتر لب بام تو نشستم / تو به من سنگ زدي .من نه رميدم . نه گسستم...)) باز گفتم كه : ((تو صيادي و من اهوي دشتم / تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم /حذر از عشق ندانم. نتوانم!)) رفت در ظلمت غم ان شب و شب هاي دگر هم/ نگرفتي دگر از عاشق ازرده خبر هم / نكني ديگر از ان كوچه گذر هم .... بي تو اما به چه حالي من از ان كوچه گذ شتم !

http://www.sharemation.com/mohabbat/image-display.jpe

همه زندگیم تقدیم به نینای من

داشتم يک دل و آن هم به تو کردم تقديم

بيش از اين از من مسکين چه تمنا داري

  

غريبونه شکستم من اينجا تک و تنها

دل خسته ترينم در اين گوشه دنيا

اي بي خبر از عشق نداري خبر از من

روزي تو مي آيي نمانده اثر از من

همه زندگیم تقدیم به نینای من

کسي در باد مي خواند تو را تا اوج مي خواهم براي ناز چشمانت چه بي صبرانه مي
مانم د لم تنگ است و بي يادت در اين غربت نمي مانم تو هستي در وجود من تو
را هرگز نمي رانم

 

دوست داشتن کساني که دوستمان مي‌دارند کار بزرگي نيست، مهم آن است آنهايي را که ما را دوست ندارند، دوست بداريم

 

 

معلم
پرسيد عشق چند بخشه زود دستمو بالا گرفتم :يک بخش اما ازوقتي تورا شناختم
فهميدم عشق 3 بخشه :1 عطش ديدن تو:2 شوق با توبودن :3 واندوه بي تو بودن

 

 

يه دوست، فردي هست که آهنگ قلبت رو مي دونه و مي تونه وقتي تو کلمات رو فراموش مي کني اونا رو واسه ات بخونه

 

من
به دو چيز عشق مي ورزم يکي تو و ديگري وجود تو به دو چيزاعتقاد دارم يکي
خدا وديگري تو من در اين دنيا دو چيز ميخواهم يکي تو وديگري خوشبختي تو من
اين دنيا را براي دو چيز ميخواهم يکي تو وديگري براي با تو موندن تا هميشه
دوستت دارم

 

 

نقاش

هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد
امشب دلی کشیدم
شبیه نیمه سیبی
که به خاطر لرزش دستانم
در زیر آواری از رنگ‌ها
ناپدید ماند ...