آرام باش عزیز من، آرام باش

آرام باش عزیز من، آرام باش
حکایت دریاست زندگی
گاهی درخشش آفتاب
، برق و بوی نمک،
ترشح شادمانی
گاهی هم فرو می‌رویم
، چشم‌های مان را می‌بندیم، همه جا تاریکی است
،

آرام باش عزیز من
آرام باش
دوباره سر از آب بیرون می آوریم
و تلالو آفتاب را می بینیم
زیر بوته ای از برف
که این دفعه
درست از جایی که تو دوست داری
، طالع می شود
...

شمس لنگرودی

من اگر مست و خرابم نه چو تو مست شرابم

 

من اگر دست زنانم نه من از دست زنانم
نه از اینم نه از آنم من از آن شهر کلانم

نه پی زمر و قمارم نه پی خمر و عقارم
نه خمیرم نه خمارم نه چنینم نه چنانم

من اگر مست و خرابم نه چو تو مست شرابم
نه ز خاکم نه ز آبم نه از این اهل زمانم

خرد پوره آدم چه خبر دارد از این دم
که من از جمله عالم به دو صد پرده نهانم

مشنو این سخن از من و نه زین خاطر روشن
که از این ظاهر و باطن نه پذیرم نه ستانم

رخ تو گر چه که خوب است قفص جان تو چوب است
برم از من که بسوزی که زبانه‌ست زبانم

نه ز بویم نه ز رنگم نه ز نامم نه ز ننگم
حذر از تیر خدنگم که خدایی است کمانم

نه می خام ستانم نه ز کس وام ستانم
نه دم و دام ستانم هله ای بخت جوانم

چو گلستان جنانم طربستان جهانم
به روان همه مردان که روان است روانم

شکرستان خیالت بر من گلشکر آرد
به گلستان حقایق گل صدبرگ فشانم

چو درآیم به گلستان گل افشان وصالت
ز سر پا بنشانم که ز داغت به نشانم

عجب ای عشق چه جفتی چه غریبی چه شگفتی
چو دهانم بگرفتی به درون رفت بیانم

چو به تبریز رسد جان سوی شمس الحق و دینم
همه اسرار سخن را به نهایت برسانم

واژه ها

                                                    

                                                          برای دیدن تصویر در اندازه واقعی بر روی آن کلیک کنید

تو معناي تمام واژه هاي مني براي عاشقانه هايم به دنبال واژه

مي گردم... تو بازهم در من ظهور مي كني...تو باز هم مرا به دنياي خود مي

بري....

تو باز هم مثل هميشه به اوج مي بريَ...به ناكجا....

لبخند كه مي زني پرنده ي دلم بال بال مي زند... با اين دل پر بريده

چه كنم؟...

مي خواهم از آنجايي بگويم كه نگاهم در نگاهت حل شد....من عاشق تر شدم و عاشقانه اي

آبستن...در نا كجاي ذهنم تو اردو زدي....دلم كه ديگر ملك خصوصي توست....و من نوشتم

از بودن تو ...تویی كه ...

از تو براي تو و براي دلتنگي هاي هميشگيم مي نويسم... مي خواني و

مي گويي سلام بانوي من....و من سلامت را هرباره با سبدي از گلهاي

سرخ- به رنگ بوسه- پاسخ مي دهم.

و تو ...تو كه حجم بودنت به اندازه ي تمام هستي من است....

بگذاريد همه بدانند ....بگذاريد بدانند.......مي خواهم فرياد كنم ....

باشد اين بار هم نه....اما مي گويم كه من تو را بهترين میدانم تو را...مي

خواهم

ازت متنفــــــــــرم سرنوشت شوم من

سرنوشت

برای دیدن تصویر در اندازه واقعی بر روی آن کلیک کنید

اگر اشک ها نمی بود داغ سینه ها

سرزمین وداع را می سوزاند

کسی را که خیلی دوست داری همیشه زود از دستش میدهی

پیش از آن که خوب نگاهش کنی مثل پرنده ای زیبا بال می گیرد

هنوز بعضی از حرف هایت را به او نگفته بودی

هنوز همه لبخندهای خود را به او نشان نداده بودی

همیشه این گونه بوده است کسی را که از دیدنش سیر نشده ای

زود از دنیای تو می رود .

امشب تمام گذشته ام را ورق زدم :

پر از لحظه های سیاه ، لحظه های داغ و پرالتهاب بی قراری ، دلتنگی

افسرده ، خاموشی ، سکوت ، اشک ، سوختن .... چیزی نیافتم .

دلم به درد می آید وقتی سرنوشت را به نظاره می نشینم

کاش می شد سرنوشت را با آن روزهای شیرین عجین کرد

نفرین به بودن وقتی با درد همراه است .

من از قصه زندگی ام نمی ترسم من از بی تو بودن و به یاد تو زیستن

و تنها از خاطرات گذشته تعذیه کردن می ترسم .

زندگی ام در اوج جوانی بین شب و روزهایی است که باید بهترین

سال های زندگی ام باشد ، چنان به هم گره خورده است

که منجر به نابودی همه جانبه ام می شود .

ای کاش می تونستم از دستت فرار کنم

به چه زبانی بهت بگم ازت بدم میاد تو رو خدا دیگه دنبالم نیا

دلم هوس لحظه معراج روح را کرده است

دست تو ، سایه تو همیشه بر سر آدم ها قدرت نمایی می کند

تا آدم ها خلق میشن تو موجود نفرت انگیز هم به دنیا میای

دلم می خواهد تمام بغض هایم را جمع کنم

و با تمام وجود و تمام اشک هایم بگویم

ازت متنفــــــــــرم سرنوشت شوم من

تقدیم به دوست داشتنی ترین نامرد دنیا

همین امشب از غصه ها می میرم                  انتقام خودمو از دوتامون می گیرم

دیگه از دست توام کاری بر نمیآد                باید آروم بگیرم

مثل نور یه شهاب کوچیک رد میشم از تو چشات         باز دوبار میافتم از چشات بی صدا می میرم

 

تو خوابت نمیام کابوست نمیشم                  تو شبای سیاه فانوست نمیشم

دیگه از دست توام کاری بر نمیآد                باید آروم بگیرم

مثل نور یه شهاب کوچیک رد میشم از تو چشات         باز دوبار میافتم از چشات بی صدا می میرم

غريبه!

کي ميتونه بعد تو *** محرم راز من بشه

کي ميتونه بعد تو *** همه نياز من بشه

کي جاتو مي گيره و*** درد دلامو گوش مي ده

کي ديونه کردنو *** مث چشمات خوب بلده

بعضي وقتا ميام و *** يواشکي مي بينمت

وقتي که غنچه بودي** خودم بايد مي چيدمت

کي به جاي من شبا ** برات لالايي مي خونه

شنيدم اون غريبه *** قدر تورو نمي دونه

غريبه! تورو خدا *** عشقوم اذيت نکني

قول مردونه بده *** بهش خيانت نکني

قول بده چشاي نازش* هيچ موقع اشکو نبينه

قولبده که هيچ شبي* چشم انتظارت نشينه

 

!غریبه 

اعدام

کاش گناه دلشکستن اعدام بود و بس ...

کاش مثل قانون مجازات دزدی و قتل و زنا ...

برای قلب شکستن هم جرم سنگینی وجود داشت ...

کاش برای اونهایی که با افتخار به زیبایی و کمالشون به خودشون اجازه میدادن پا روی قلب مردم ساده لوح بزارن هم یه مجازات سختی وجود داشت که بترسوندشون ...

شاید دنیا اونموقع شاهد اشکهای کمتری میشد ...

شاید ما اونموقع گریه نمی کردیم ...

کاش گناه دلشکستن اعدام بود و بس ...

کاش مثل قانون مجازات دزدی و قتل و زنا ...

برای قلب شکستن هم جرم سنگینی وجود داشت ...

کاش برای اونهایی که با افتخار به زیبایی و کمالشون به خودشون اجازه میدادن پا روی قلب مردم ساده لوح بزارن هم یه مجازات سختی وجود داشت که بترسوندشون ...

شاید دنیا اونموقع شاهد اشکهای کمتری میشد ...

شاید ما اونموقع گریه نمی کردیم ...

داستان من و ...

با يک شکلات شروع شد.من يک شکلات گذاشتم توی دستش،او يک شکلات گذاشت توی دستم.

من بچه بودم،او هم بچه بود.سرم را بالا کردم،سرش را بالا کرد.ديد که مرا می شناسد.خنديدم

گفت:((دوستيم؟))گفتم:دوست،دوست.  گفت: تا کجا؟گفتم دوستی که تا ندارد.گفت:تا مرگ!

خنديدم و گفتم:من که گفتم تا ندارد!گفت:باشد تا پس از مرگ!گفتم: نه، نه، تا ندارد.گفت:قبول ، تا انجا که همه زنده می شوند يعنی زندگی پس از مرگ.باز هم با هم دوستيم.تا بهشت تا جهنم، 

تا هر جا که باشد من و تو با هم دوستيم.

خنديدم، گفتم:تو برايش تا هر کجا که دلت می خواهد يک تا بذار.اصلا يک تا بکش از سر اين دنيا تا آن دنيا.اما من اصلا تا نمی گذارم.

نگاهم کرد، نگاهش کردم.باور نمی کرد. می دانستم او می خواست حتما دوستی مان تا داشته باشد.  دوستی بدون تا را

نمی فهميد.

گفت:بيا برای دوستی مان يک نشانه بگذاريم. گفتم: باشد، تو بگذار. گفت:شکلات.هر بار که همديگر را می بينيم يک شکلات مال تو، يکی مال من باشد؟ گفتم باشد.

هر بار يک شکلات می گذاشتم توی دستش او هم يک شکلات می گذاشت توی دست من.

باز هم همديگر را نگاه می کرديم. يعنی که دوستيم. دوست دوست.من تندی شکلا تم را باز می کردم و می گذاشتم توی دهانم و تند تند ان را می مکيدم. می گفت: شکمو! تو دوست شکمويی هستی!و شکلاتش را می گذاشت توی يک صندوق کوچولوی قشنگ. می گفتم:

بخورش!می گفت تمام می شود.می خواهم تمام نشود، برای هميشه بماند.

صندوقش پر از شکلات شده بود.هيچ کدامش را نمی خورد.من

 همه اش را خورده بودم.

گفتم: اگريک روزشکلات هايت را مورچه ها بخورند يا کرم ها، آن وقت چه کار می کنی؟

گفت مواظب شان هستم. می گفت: می خواهم نگه شان دارم تا موقعی که دوست هستيم و من شکلات را می گذاشتم توی دهانم و می گفتم:نه، نه، تا ندارد، دوستی که تا ندارد.

 

يک سال، دو سال، سه سال، چهار سال، هفت سال، ده سال، بيست سال شده است. او بزرگ

شده است.من بزرگ شده ام. من همه ی شکلات ها را خورده ام.او همه ی شکلات ها را نگه داشته است.

او آمده است تا امشب  خداحافظی کند. می خواهد برود، برود آن دور دورها.

می گويد :ميروم اما زود بر می گردم. من می دانم می رود و بر

نمی گردد. يادش رفت شکلات را به من بدهد. من يادم نرفت. يک شکلات گذاشتم کف دستش. گفتم اين برای خوردن. يک شکلات هم گذاشتم کف آن دستش: اين هم آخرين شکلات برای صندوق کوچکت.

يادش رفته بود که صندوقی دارد برای شکلات هايش.هر دو را خورد.

خنديدم، می دانستم دوستی من تا ندارد.می دانستم دوستی او تا دارد. مثل هميشه خوب شد همه ی شکلات هايم را خوردم. اما او هيچ کدامشان را نخورد.

 حالا او با يک صندوق پر ازشکلات نخورده  چه خواهد کرد؟

 

 

دیوار

قدم به قدم .... باد سرد به صورتم می زد و می رفت.... چشمهایم خسته و خسته تر....پاهایم سست و

 سست تر.... به آسمون چشم می دوختم، پر از اشک می شد..... به خاطره گذشته.... بخاطره دل شکسته...

به خاطر پاییز.... بخاطره دریا..... بارون.... ماه و ستاره ها ولی دیگر تمام شده بود.... به خودم آمدم... پاهایم رو دیدم ... که رو به رویم  رویه زمین هستند..... و خودم را دیدم که به دیوار آجری تکیه داده ام با چشمانی خسته .... گاه باز .... گاه بسته.... آجرهایی که پر از نوشته.... خاطره .... اشک.... دوری.... غصه....

دیوار می خواست فرو ریزد... می خواست از درون بگرید.... چون غصه داره .... قلب های زیادی بود.... خستگان زیادی بهش تکیه کرده اند.... حرفهای زیادی شنیده بود .... که می خواست فرو بریزد... تحملش تمام بود... ولی باز ایستاد و .... باز بود ..... برای من .... تو

  

دیوونه

اوايل حالش خوب بود ؛ نميدونم چرا يهو زد به سرش. حالش اصلا طبيعي نبود .همش بهم نگاه ميكرد و ميخنديد. به خودم گفتم : عجب غلطي كردم قبول كردم ها.... اما ديگه براي اين حرفا دير شده بود. بايد تا برگشتن اونا از عروسي پيشش ميموندم.
خوب يه جورائي اونا هم حق داشتن كه اونو با خودشون نبرن؛ اگه وسط جشن يهو ميزد به سرش و ديوونه ميشد ممكن بود همه چيزو به هم بريزه وكلي آبرو ريزي ميشد.
اونشب براي اينكه آرومش كنم سعي كردم بيشتر بش نزديك بشم وباش صحبت كنم. بعضي وقتا خوب بود ولي گاهي دوباره به هم ميريخت.    يه بار بي مقدمه گفت : توهم از اون قرصها داري؟ قبل از اينكه چيزي بگم گفت : وقتي از اونا ميخورم حالم خيلي خوب ميشه . انگار دارم رو ابرا راه ميرم....روي ابرا كسي بهم نميگه ديوونه...! بعد با بغض پرسيد تو هم فكر ميكني من ديوونه ام؟؟؟ ... اما اون از من ديوونه تره . بعد بلند خنديد وگفت : آخه به من ميگفت دوستت دارم . اما با يكي ديگه عروسي كرد و بعد آروم گفت : امشبم عروسيشه....

 

کبوتر شد و رفت....

روی قبرم بنويسيد کبوتر شد و رفت
                                                                      زير باران غزلی خواند ، دلش تر شد و رفت
چه تفاوت که چه خورده است غم دل يا سم
                                                                        آنقدر غرق جنون بود که پر پر شد و رفت
روز ميلاد  ، همان روز که عاشق شده بود
                                                                            مرگ با لحظه ی ميلاد برابر شد و رفت
او کسی بود که از غرق شدن می ترسيد
                                                                               عاقبت روی تن ابر شناور شد و رفت
هر غروب از دل خورشيد گذر خواهد کرد
                                                                      پسری ساده که يک روز کبوتر شد و رفت

 

شعری از زنده یاد نجمه زارع حالشو ببرید

خبر به دورترین نقطه جهان برسد                     

                       نخواست او به من خسته بی گمان برسد

شکنجه بیشتر از این که پیش چشم خودت

                        کسی که سهم تو باشد به دیگران برسد

چه می کنی که اگر او را خواستی یک عمر

                               به راحتی کسی از راه ناگهان برسد

رها کنی برود از دلت جدا باشد

                         به آنکه دوست ترش داشته به آن برسد

رها کنی بروند تا دو پرنده شوند

                                  خبر به دورترین نقطه جهان برسد

گلایه ای نکنی و بغض خویش را بخوری

                         که هق هق تو مبادا به گوششان برسد

خدا کند که  نه ...!! نفرین نمی کنم که مباد

                                به او که عاشق او بودم زیان برسد

خدا کند که فقط این عشق از سرم برود

                              خدا کند که فقط آن زمان برسد...!!!

http://yassineh.blogfa.com

این وبلاگ کسیه که من زنده بودنمو مدیون حرفاشم چون زمانی که هیچ امیدی به آینده نداشتم

 حرفاش به من انگیزه داد

http://yassineh.blogfa.com/

عشق از زبان دکتر علی شریعتی...

عشق یک جوشش کور است

و پیوندی از سر نابینایی،

دوست داشتن پیوندی خودآگاه

واز روی بصیرت روشن و زلال.

 

عشق بیشتر از غریزه آب می خورد

...

ببخشید چونخیلی زیاد بود متن کاملشو گذاشتم تو ادامه مطلب

ادامه نوشته

یادداشت های دوستام

پژمان : عشق یعنی شب نشینی با خدا گفتگو با ناله اما بی صدا عشق پرتاب گلیست از سوی دوست هر كجا باشد ، دلم همراه اوست

 

حمید : حیف از آن روز که رفتی منم آهسته ی آهسته برایت گفتم برو ای دوست که تا هفت قدم می آیم ماندنم گرچه حرام است ولی... می مانم تا که از روی و و ریای یاران تا دلم پر نشده از گریه های های نفسم لرزان است برو ای دوست برو آمدنت نیز همین گونه سراسیمه و پر لرز و هراسم می کرد برو....

 

آوا :

وقتی كبوتری شروع به معاشرت با كلاغها میكند پرهایش سفید میماند، ولی قلبش سیاه میشود.... دوست داشتن كسی كه لایق دوست داشتن نیست اصراف محبت است
 
 
غزل : همیشه تلخ ترین لحظه هارو کسی میسازه که شیرین ترین لحظه هارو باهاش بودی...
هروقت تو زندگی به یه در بزرگ که یه قفل بزرگ روش بود رسیدی، نترس و ناامید نشو چون اگه قرار بود در باز نشه جاش یه دیوار می ساختند.
چارلی چاپلین: با پول می شود خانه خرید ولی آشیانه نه،رختخواب خرید ولی خواب نه،ساعت خرید ولی زمان نه، می توان مقام خرید ولی احترام نه،می توان کتاب خرید ولی دانش نه،دارو خرید ولی سلامتی نه، خانه خرید ولی زندگی نه و بالاخره ، می توان قلب خرید، ولی عشق را نه...
 
آدم ها در دو حالت همدیگرو ترک می کنند : اول اینکه احساس کنند کسی دوستشون نداره. و دوم اینکه احساس کنند یکی خیلی دوستشون داره... (ویکتور هوگو)
 
 

سارا : هرگاه خداوند تو را به لبه ی پرتگاه هدایت کرد به خدا اطمینان کن.چون یا تو را از پشت خواهد گرفت یا به تو پرواز کردن خواهد آموخت
 
 
امیر : عشق یعنی تو ملامت کن مرا، عشق یعنی من می ستایم من تو را مردن آن نیست كه در خاك سیاه دفن شوم مردن آن است كه از خاطر تو با همه خاطره ها محو شوم
 
 
 

چقدر بده حس کني عزيزترين کست داره بهت خيانت ميکنه اما نتوني چيزي بگي تا عشقو دوست داشتنتو نبرن زير سوال...


 

چقد دوست داشتم عشق منم مثل همه آدما بود


 

کاش هيچ وقت عاشق نميشدم تا يه همچين روزي رو نميديدم


 

عشق؟؟؟


 

چرا همه ميخوان عاشق بشن؟؟؟


 

يعني چيزي که من دارم عشقه ؟


 

پس چرا اين شکليه ؟


 

هميشه دوست داشتم عاشق بشم  اما نــــــــــــــــه ديگه اينو نميخوام


 

من ميخوام همه عاشقم بشن


 

خسته شدم


 

از اين زندگي نکبت بار پر از درد خسته شدم


 

منم آدمم چرا کسي اينو نميفهمه؟؟


 

شايد بگيد قشنگي عشق به درد و رنجشه


 

کاش يکيتون جاي من بود


 

درد و رنج عشق قابل تحمله اما واسه وقتي که تو رو بخوان نه اينکه........

تو را دوست دارم نمی توانم عهد کنم که تغییر نخواهم کرد نمی توانم عهد کنم که خلقیات متفاوت نخواهم داشت نمی توانم عهد کنم که گاهی احساسات تو را جریحه دار نخواهم کرد نمی توانم عهد کنم که آشفته نخواهم شد نمی توانم عهد کنم که همواره قوی خواهم بود نمی توانم عهد کنم که قصوری نخواهم کرد اما... می توانم عهد کنم که همواره پشتیبان تو خواهم بود می توانم عهد کنم که افکار و احساساتم را با تو سهیم خواهم شد می توانم عهد کنم که تو را آزاد خواهم گذارد تا خودت باشی می توانم عهد کنم که هر کاری بکنی درکت خواهم کرد می توانم عهد کنم که با تو کاملا صادق خواهم بود می توانم عهد کنم که با تو خواهم گریست و خواهم خندید می توانم عهد کنم که کمکت خواهم کرد به هدفهایت برسی اما... بیش از همه می توانم عهد کنم که « دوستت خواهم داشت

بر درخت زنده بی برگی چه غم ؟ وای بر احوال برگ بی درخت !

 

 

انگار پای ثانیه ها لنگ میشه ، وقتی دلی برای دلی تنگ میشه !

 

 

وقتی همه تو را تحسین میکنند از خودت بپرس چه خطایی مرتکب شده ایی !

 

 

برای کشف اقیانوس های جدید باید شهامت ترک ساحل های آرام خود را  داشت ، این جهان ، جهان تغییر است ، نه تقدیر !!!

 

 

فراموش کن آنچه را که نمی توانی بدست آوری.... و بدست آور آنچه را که نمی توانی فراموش کنی

 

 

مشکلات کوچکتر نمی شوند اما تو می توانی بزرگتر شوی .

 

Never let the fear striking keep out of playing the game

هیچ وقت اجازه نده ترس از شكست مانع حضورت در میدان مسابقه شود !!!!